Negah by Meraj Tehrani Lyrics
سرطان عمق قلب شهرم
یه مغذ سالم مریضی کشیده ی شر
من بودم و هستم ، نباشم حتی بعد مرگم
اون چشمی که نمیتونه په نبینه بهتر
من پشت قاب پلک بعد از صفحه ی چشم
رو پرده ی ذهن جلو تر از وعده ی علم
تاریخ ثبت نشده ی تو به نام آینده
که میخوان ببینن واسش یه خواب با ارزش
بعد از یه رد و غبار قرمز تو شهر
بعد کلی مجروح و زخمای چرک ، هی تو بند
مسئولین و مشغله بشن فیلد کی تو غرب
اسم کلی از ستاره های فیمس توش هست
همین الان بی ام و بهترِ والا ،پاره میمیره اگه از دی ان ای نگه
ببین اسیرن لبای بسته تو فلش یه قطعه
یه پازل ، که تکمیله با طلسم یه قطعه
منافع ، تو گستره ی قدرت یه ارزشه
که مث قلک بگیره کلا ، به دستش هی
هی
مُردن اون خالیا که رویت بشن به چشم
چطوری زنده میمونی مهلت بدن بهت ؟
با کلی آرزو که منتظرم بشه
من دیدم حرکت بهتر از انتظارِ دائمِ
حرف دلمون نباس تو لُکنت ، بگنده که ...
ان تجربه ی آخرم بود که یهو گر گرفت شعله دباره باورم سوخت
یه بچه نگاه میکنه با کلی ماتم از دور به من ، اون خود منم یا من خودم اون ؟
به خودم کشیدم فوحش درخورم بود
گفتم روانی این تن لشتو جمع کن از روم
از بیرون ساکت اما حس میکنم دردو از توم
ببین، اون خوم منم یا من خودم اون
حس میکنم رباطن آدما ندارن دل
یادشون رفته برنده ام نه بازنده
نگاهم انگار عین صدا ساز نوازنده
بی کلامم بدون شعر ، پرته حواسم به...
این همه توطئه ، توقع معجزه
فتح قدرتای نو در تلالو توسعه
چه پیامی رو داره که تو تصور تو بره؟
حتی منی که الان دادی توجهتو بهش ؟
فقط نه یه جوون لاابالی ام ،
که پشت میکروفن میرفت دهنش باندو وا میکرد
فقط نه یه جنونِ به لبا لب اومده
حواله تحفه ای از روح زیر بار و یاغی گر
فقط نه من ، فقط نه تو عوض نشو
عین من به خودت قول بده اما عمل نکن
چه شبایی که تو این ماجرا تلف نشد
خواستی عین من باش اما مسیرم غلط نرو.
دست من که امروز دیگه سرده اعتمادی نیست
انتحاری میترکم بغض و انفجاری نیست
مریضمو تازه وا کنی قلبمو میبینی...
چی تو خودش میریزه ... دیگه جایی نیست
با این که درد میگه نیاز داری باشی کی ؟
بیداری یا مثل من با دیازپامت خوابیدی؟
باورت میشه حجم همه سایه رو ؟
منم که نور چشامو میزنه زیاد میشه تاریکی
این بارو دل بده نمیخوام گوش
من همون که چیزی غیر از خودشو نمینداخت دور
به من دل نبند ، من از خودم بریدم تا
خرابه کنم سازه ای که مارو نمیساخت خوب
شده ؟ با سنگ درد و دل کنی و نذاره بغض تو گلویی که راحت آبو نمیداد قورت؟
دورت ، پر گوشه ولی صدات نمیرسه از همون اولش هیشکی تو رو نمیشناخت خوب...
کجا سپری میکنی ؟ وهمت ؟ خیالت ؟
خوش میگذره اگه روی تختش بیاره جفت سرنوشت ؟
راستی زندگیش چجوریه ؟ اونی که از لحظه های سختش میسازه جُک ؟
یه طرف دیگه یکی بند به سیگاش پُک
میزنه عقربه رو مغذش میندازه پُتک
تَرک میخوره دلش ولی ، میشکنه
سمت خدا بالا میره دستش ، میناله شُکر..
طرف ما بیا ... قلابتو بکَن شنا کن عین ماهیا
آبی رنگ زندگیه ، آسمون نه
ندیدی بی رنگه قطره هاش میباره این حوالیا ؟
کجا سپری میکنی تو ؟ خوش خیالیا...
رعیتی ؟ زاغه نشین از پایینِ پایی ها ؟
کوچه بازاری بگم از نصیحت کتابیا ؟
نداره کاریا ، نشیم آش و لاش تو جِلدِ این آدم حسابیا...
نه فقط این شهر نه فقط اینجا
گیر افتاده تو گلومون ، بغضِ چیه ؟
نذار ارضا بشه هر دهنی از حرف مفت
میکشه باوراتو شکستو نطفه میده ...
بگذر از این گم شدنِ مداوم جلو پاهات
قدم بذار تو شهرِ دلت خدا گل بریزه ...
وجودشو حس کن تو سکوتت بهش بگو
چه دل دلیه تو دلت ، په چرا خوش نمیشه ؟ ..
حرف دل امثالم زیاده شُخمشون بزن
هنوز زیر زمینیم نه رو پشتِ بوم شهر
تاریکه روز واس اون که لَنگِ لقمه نونِ شب
با اینکه گرونِ حرفمون، مُفتمون ببر.
با ما نمه گاز بیا کوچه های پایینو
قبل خواب راحت ، بعدِ بوسه های مامی خُب
بِچین عشق ، شاید بشه کوله بارِ خالیت پُر
از سر کوچه هاش اسامیِ موندگارِ تاریخو
تمیز تره سکوتشون از لب و دهن
دیدن بادی به هر جهتِ ، کردن پرچمو بغل
سُرخِ رو سفیدِ خون به سر سبزن و قفس
تنگ انقد نگیره پشتِ قفسمو نفس
اینجا
یه تیکمون راه باز ولی پا نداشت...
یه تیکمون انقد پُر ، که دیگه جا نداشت ...
یه تیکمون تو کتابا پیِ اندیشه میگشت...
یه تیکمون از عشق خالی بود ، هزینه میکرد ...
حالا
من باید چطوری باشم هان ؟
یه بی شعور ذاتیِ دکوری با سواد؟
یا یه پرستیژ خاص ؟ لانتوری یه لا قبا؟
بالا مالا بِچَرم یا زیرِ پاها تو مَنجلاب ؟
نگران نیستم کی قضاوت بکنه چی...
تو حجم ازدحامِ حماقت و لودگی...
منم و یه منِ پریشون پای چکِ نویس
دنبال ۲ نقطه مشترک ، واسه (زندگی)
نه فقط این شهر نه فقط اینجا
گیر افتاده تو گلومون ، بغضِ چیه ؟
نذار ارضا بشه هر دهنی از حرف مفت
میکشه باوراتو شکستو نطفه میده ...
بگذر از این گم شدنِ مداوم جلو پاهات
قدم بذار تو شهرِ دلت خدا گل بری
زه ...
وجودشو حس کن تو سکوتت بهش بگو
چه دل دلیه تو دلت ، په چرا خوش نمیشه ؟ ..
توام فکر میکنی به ایدئالت؟
حرکتی نداری گرفته میشه حالت ؟
درد سری نسازی اگه ، همیشه ساکت ؟
کتابِ بسته ای چطوره حالِ خاکت ؟
آسمونی نمیبینی بسته میشه بالت
رخی نداره فقط بو قهوه میده فالت
به یه گوشه نگاهت میزنه یخ نمیره خوابت
هرچی ، قلمه میزنی سبز نمیشه باغت،...
من ، خیلی وقته زدم به قلب این سیاهه ها
واسه سواری دنیاست ، جنگ این پیاده ها
کف این پیاله ها ، تو صَدرِ بی نیازِ
داغ داری از غم دروغِ فَکِ بی شیرازه ها
من تو قابِ شهرمم
تقریبا بی منظره ، مرگ یه روز جدیدو
تسلیت میگن همه...
من تو خواب ، ردی از ، مشیت میگم کمه
دیدم ندرخشم اگه ، مخفی تر میشم تهش
پای من ، پا بمون
قلب من، لاله خون
دست من ، بنویس بذار بگن ، یاوه بود
من تو منطقم که غیرِ دغدغه نمیشه دید
دل به دریا زدم ، چشمامو به آسمون
شاپرک بال
شعله تا ابد شاد
خو به حالم از حال
تا گذشت فرداا
شاخ و برگِ من سبز
دلم شاد
زیرِ نورِ اختر
( آب و رنگِ الله )
من هنرمند نیستم حرف میزنم فقط
مشت میزنه بم واژه ، پرت میشم از ورق
کلی تیرم و یه روزی ، جمع میشم از هدف
خیابونارو میبینم
سرد میشم از وطن...
مهم نیست چی میخوای
ترجیح میدم نشم
کدوم رُخمو دیدی ؟ ها؟
تخمینمم نزن...
همونا که بُت میسازن ، سخت میشکنن فقط
ببخش صافمو بی خط و خش
بیشتر ازحَدَم...
خدایا ممنون واسه این که هروز
حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
خدایا ممنون خالقی و مخلوق
میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
محفوظ حفاظتت هر روز
حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
نفهمیدنش از حماقت من بود
من کنارتم نه لافِ معرفتو بلد
طاقت بیار بسازیم آینده رو قشنگ
تا اون موقع حرف از روزای راحت ترو نزن
نمیکنه باخت ، نظر بازنده رو عوض...
با اینکه
چند وقته واژه بازی نمیکنم
چالشو نمیگیرم بغل واس کاری نمی دوام
انگار مرد شدم و فارق از همه چی
لبِ تیغ ، گذرونده رسیدم به تهِ دیگ
توهم که
اخمات با خنده هات یکی شده
نسیم آرزوهات به لحظه هات نمیخوره
خیابون پاهاتو از پرسه هات نمیبره
یه بمب انرژی که دیگه سر صدا نمیکنه
دم از تنفر میزنی گرچه عاشقی خودت
کی میتونه بکنه نبرد واقعیتو حس
به سینه میزنی سنگِ عشق و اعتمادو
با اینکه نشونه میگیره تَرَکِ سادگیتو هی..
خود واقعیت وسط جاده ای گمه که
منتهی به تردید واضحی شده
یه دیوونه که زندگی رو تخمین نمیزنه
معجزه یعنی پُر کنه ورقِ پاره ای رو شعر...
بیا کنارم قدم بزن کور باش
از هرچی غیرِ حرفای دلته دور باش
بیا کنار هم باشیم و هی به هم بگیم
یکی وسط این همه نبودنا وجود داشت
خدایا ممنون واسه این که هروز
حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
خدایا ممنون خالقی و مخلوق
میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
محفوظ حفاظتت هر روز
حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
نفهمیدنش از حماقت من بود
منم که میزنم به دل حادثه حتی اگه دباره بخوره رو گره هام گره
دنیا کلاس درسه برام با انضباط صفر
به جز خدامون هم نمیکنم التماس به غیر
کورم و میدونم باید اختراع بشه
عینکی که دلو ببینه جای اسکناس چرک
حالم خرابه چون دارم انتظار عشق
وقتی کوری سنته ، شعاره انقلابِ چشم
دستتو بده از خیابون ردت کنم...
تو جایی که برام روزاش کوتاه بوده شبش بلند
به سیاهی منفعلتم بها بده برات خوبشو آرزو میکنم و بَدِش رو طنز
بپا ، سرتو گرم نکنن ، دمتو سرد
یهو ببینی دست روزگار پرتو کند
ادامه بده خدا بکنه غمتو کم
عاشق نبود اون که جا وصالش ، رگشو زد حالا
خدایا ممنون واسه این که هروز
حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
خدایا ممنون خالقی و مخلوق
میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
محفوظ حفاظتت هر روز
حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
نفهمیدنش از حماقت من بود
*خدایا ممنون واسه این که هروز
*حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
*خدایا ممنون خالقی و مخلوق
*میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
*خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
*محفوظ حفاظتت هر روز
*حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
*نفهمیدنش از حماقت من بود
یه مغذ سالم مریضی کشیده ی شر
من بودم و هستم ، نباشم حتی بعد مرگم
اون چشمی که نمیتونه په نبینه بهتر
من پشت قاب پلک بعد از صفحه ی چشم
رو پرده ی ذهن جلو تر از وعده ی علم
تاریخ ثبت نشده ی تو به نام آینده
که میخوان ببینن واسش یه خواب با ارزش
بعد از یه رد و غبار قرمز تو شهر
بعد کلی مجروح و زخمای چرک ، هی تو بند
مسئولین و مشغله بشن فیلد کی تو غرب
اسم کلی از ستاره های فیمس توش هست
همین الان بی ام و بهترِ والا ،پاره میمیره اگه از دی ان ای نگه
ببین اسیرن لبای بسته تو فلش یه قطعه
یه پازل ، که تکمیله با طلسم یه قطعه
منافع ، تو گستره ی قدرت یه ارزشه
که مث قلک بگیره کلا ، به دستش هی
هی
مُردن اون خالیا که رویت بشن به چشم
چطوری زنده میمونی مهلت بدن بهت ؟
با کلی آرزو که منتظرم بشه
من دیدم حرکت بهتر از انتظارِ دائمِ
حرف دلمون نباس تو لُکنت ، بگنده که ...
ان تجربه ی آخرم بود که یهو گر گرفت شعله دباره باورم سوخت
یه بچه نگاه میکنه با کلی ماتم از دور به من ، اون خود منم یا من خودم اون ؟
به خودم کشیدم فوحش درخورم بود
گفتم روانی این تن لشتو جمع کن از روم
از بیرون ساکت اما حس میکنم دردو از توم
ببین، اون خوم منم یا من خودم اون
حس میکنم رباطن آدما ندارن دل
یادشون رفته برنده ام نه بازنده
نگاهم انگار عین صدا ساز نوازنده
بی کلامم بدون شعر ، پرته حواسم به...
این همه توطئه ، توقع معجزه
فتح قدرتای نو در تلالو توسعه
چه پیامی رو داره که تو تصور تو بره؟
حتی منی که الان دادی توجهتو بهش ؟
فقط نه یه جوون لاابالی ام ،
که پشت میکروفن میرفت دهنش باندو وا میکرد
فقط نه یه جنونِ به لبا لب اومده
حواله تحفه ای از روح زیر بار و یاغی گر
فقط نه من ، فقط نه تو عوض نشو
عین من به خودت قول بده اما عمل نکن
چه شبایی که تو این ماجرا تلف نشد
خواستی عین من باش اما مسیرم غلط نرو.
دست من که امروز دیگه سرده اعتمادی نیست
انتحاری میترکم بغض و انفجاری نیست
مریضمو تازه وا کنی قلبمو میبینی...
چی تو خودش میریزه ... دیگه جایی نیست
با این که درد میگه نیاز داری باشی کی ؟
بیداری یا مثل من با دیازپامت خوابیدی؟
باورت میشه حجم همه سایه رو ؟
منم که نور چشامو میزنه زیاد میشه تاریکی
این بارو دل بده نمیخوام گوش
من همون که چیزی غیر از خودشو نمینداخت دور
به من دل نبند ، من از خودم بریدم تا
خرابه کنم سازه ای که مارو نمیساخت خوب
شده ؟ با سنگ درد و دل کنی و نذاره بغض تو گلویی که راحت آبو نمیداد قورت؟
دورت ، پر گوشه ولی صدات نمیرسه از همون اولش هیشکی تو رو نمیشناخت خوب...
کجا سپری میکنی ؟ وهمت ؟ خیالت ؟
خوش میگذره اگه روی تختش بیاره جفت سرنوشت ؟
راستی زندگیش چجوریه ؟ اونی که از لحظه های سختش میسازه جُک ؟
یه طرف دیگه یکی بند به سیگاش پُک
میزنه عقربه رو مغذش میندازه پُتک
تَرک میخوره دلش ولی ، میشکنه
سمت خدا بالا میره دستش ، میناله شُکر..
طرف ما بیا ... قلابتو بکَن شنا کن عین ماهیا
آبی رنگ زندگیه ، آسمون نه
ندیدی بی رنگه قطره هاش میباره این حوالیا ؟
کجا سپری میکنی تو ؟ خوش خیالیا...
رعیتی ؟ زاغه نشین از پایینِ پایی ها ؟
کوچه بازاری بگم از نصیحت کتابیا ؟
نداره کاریا ، نشیم آش و لاش تو جِلدِ این آدم حسابیا...
نه فقط این شهر نه فقط اینجا
گیر افتاده تو گلومون ، بغضِ چیه ؟
نذار ارضا بشه هر دهنی از حرف مفت
میکشه باوراتو شکستو نطفه میده ...
بگذر از این گم شدنِ مداوم جلو پاهات
قدم بذار تو شهرِ دلت خدا گل بریزه ...
وجودشو حس کن تو سکوتت بهش بگو
چه دل دلیه تو دلت ، په چرا خوش نمیشه ؟ ..
حرف دل امثالم زیاده شُخمشون بزن
هنوز زیر زمینیم نه رو پشتِ بوم شهر
تاریکه روز واس اون که لَنگِ لقمه نونِ شب
با اینکه گرونِ حرفمون، مُفتمون ببر.
با ما نمه گاز بیا کوچه های پایینو
قبل خواب راحت ، بعدِ بوسه های مامی خُب
بِچین عشق ، شاید بشه کوله بارِ خالیت پُر
از سر کوچه هاش اسامیِ موندگارِ تاریخو
تمیز تره سکوتشون از لب و دهن
دیدن بادی به هر جهتِ ، کردن پرچمو بغل
سُرخِ رو سفیدِ خون به سر سبزن و قفس
تنگ انقد نگیره پشتِ قفسمو نفس
اینجا
یه تیکمون راه باز ولی پا نداشت...
یه تیکمون انقد پُر ، که دیگه جا نداشت ...
یه تیکمون تو کتابا پیِ اندیشه میگشت...
یه تیکمون از عشق خالی بود ، هزینه میکرد ...
حالا
من باید چطوری باشم هان ؟
یه بی شعور ذاتیِ دکوری با سواد؟
یا یه پرستیژ خاص ؟ لانتوری یه لا قبا؟
بالا مالا بِچَرم یا زیرِ پاها تو مَنجلاب ؟
نگران نیستم کی قضاوت بکنه چی...
تو حجم ازدحامِ حماقت و لودگی...
منم و یه منِ پریشون پای چکِ نویس
دنبال ۲ نقطه مشترک ، واسه (زندگی)
نه فقط این شهر نه فقط اینجا
گیر افتاده تو گلومون ، بغضِ چیه ؟
نذار ارضا بشه هر دهنی از حرف مفت
میکشه باوراتو شکستو نطفه میده ...
بگذر از این گم شدنِ مداوم جلو پاهات
قدم بذار تو شهرِ دلت خدا گل بری
زه ...
وجودشو حس کن تو سکوتت بهش بگو
چه دل دلیه تو دلت ، په چرا خوش نمیشه ؟ ..
توام فکر میکنی به ایدئالت؟
حرکتی نداری گرفته میشه حالت ؟
درد سری نسازی اگه ، همیشه ساکت ؟
کتابِ بسته ای چطوره حالِ خاکت ؟
آسمونی نمیبینی بسته میشه بالت
رخی نداره فقط بو قهوه میده فالت
به یه گوشه نگاهت میزنه یخ نمیره خوابت
هرچی ، قلمه میزنی سبز نمیشه باغت،...
من ، خیلی وقته زدم به قلب این سیاهه ها
واسه سواری دنیاست ، جنگ این پیاده ها
کف این پیاله ها ، تو صَدرِ بی نیازِ
داغ داری از غم دروغِ فَکِ بی شیرازه ها
من تو قابِ شهرمم
تقریبا بی منظره ، مرگ یه روز جدیدو
تسلیت میگن همه...
من تو خواب ، ردی از ، مشیت میگم کمه
دیدم ندرخشم اگه ، مخفی تر میشم تهش
پای من ، پا بمون
قلب من، لاله خون
دست من ، بنویس بذار بگن ، یاوه بود
من تو منطقم که غیرِ دغدغه نمیشه دید
دل به دریا زدم ، چشمامو به آسمون
شاپرک بال
شعله تا ابد شاد
خو به حالم از حال
تا گذشت فرداا
شاخ و برگِ من سبز
دلم شاد
زیرِ نورِ اختر
( آب و رنگِ الله )
من هنرمند نیستم حرف میزنم فقط
مشت میزنه بم واژه ، پرت میشم از ورق
کلی تیرم و یه روزی ، جمع میشم از هدف
خیابونارو میبینم
سرد میشم از وطن...
مهم نیست چی میخوای
ترجیح میدم نشم
کدوم رُخمو دیدی ؟ ها؟
تخمینمم نزن...
همونا که بُت میسازن ، سخت میشکنن فقط
ببخش صافمو بی خط و خش
بیشتر ازحَدَم...
خدایا ممنون واسه این که هروز
حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
خدایا ممنون خالقی و مخلوق
میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
محفوظ حفاظتت هر روز
حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
نفهمیدنش از حماقت من بود
من کنارتم نه لافِ معرفتو بلد
طاقت بیار بسازیم آینده رو قشنگ
تا اون موقع حرف از روزای راحت ترو نزن
نمیکنه باخت ، نظر بازنده رو عوض...
با اینکه
چند وقته واژه بازی نمیکنم
چالشو نمیگیرم بغل واس کاری نمی دوام
انگار مرد شدم و فارق از همه چی
لبِ تیغ ، گذرونده رسیدم به تهِ دیگ
توهم که
اخمات با خنده هات یکی شده
نسیم آرزوهات به لحظه هات نمیخوره
خیابون پاهاتو از پرسه هات نمیبره
یه بمب انرژی که دیگه سر صدا نمیکنه
دم از تنفر میزنی گرچه عاشقی خودت
کی میتونه بکنه نبرد واقعیتو حس
به سینه میزنی سنگِ عشق و اعتمادو
با اینکه نشونه میگیره تَرَکِ سادگیتو هی..
خود واقعیت وسط جاده ای گمه که
منتهی به تردید واضحی شده
یه دیوونه که زندگی رو تخمین نمیزنه
معجزه یعنی پُر کنه ورقِ پاره ای رو شعر...
بیا کنارم قدم بزن کور باش
از هرچی غیرِ حرفای دلته دور باش
بیا کنار هم باشیم و هی به هم بگیم
یکی وسط این همه نبودنا وجود داشت
خدایا ممنون واسه این که هروز
حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
خدایا ممنون خالقی و مخلوق
میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
محفوظ حفاظتت هر روز
حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
نفهمیدنش از حماقت من بود
منم که میزنم به دل حادثه حتی اگه دباره بخوره رو گره هام گره
دنیا کلاس درسه برام با انضباط صفر
به جز خدامون هم نمیکنم التماس به غیر
کورم و میدونم باید اختراع بشه
عینکی که دلو ببینه جای اسکناس چرک
حالم خرابه چون دارم انتظار عشق
وقتی کوری سنته ، شعاره انقلابِ چشم
دستتو بده از خیابون ردت کنم...
تو جایی که برام روزاش کوتاه بوده شبش بلند
به سیاهی منفعلتم بها بده برات خوبشو آرزو میکنم و بَدِش رو طنز
بپا ، سرتو گرم نکنن ، دمتو سرد
یهو ببینی دست روزگار پرتو کند
ادامه بده خدا بکنه غمتو کم
عاشق نبود اون که جا وصالش ، رگشو زد حالا
خدایا ممنون واسه این که هروز
حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
خدایا ممنون خالقی و مخلوق
میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
محفوظ حفاظتت هر روز
حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
نفهمیدنش از حماقت من بود
*خدایا ممنون واسه این که هروز
*حس میکنمت هم از نزدیک هم از دور
*خدایا ممنون خالقی و مخلوق
*میتونه صدات بزنه حاضری و مشهود
*خدایا ممنون یه سر مغرورو بالا دادی
*محفوظ حفاظتت هر روز
*حرف میزنی ، نشونه میدی ، همراهی
*نفهمیدنش از حماقت من بود