Hamrah by Kaboos Lyrics
[قسمت اول]
مملو اَ رهایی
حسِ فرار یه زندانی
مثل دویدن چشم بسته
وسط یه شنزار
نتیجهی بعدِ اصرار
شیرینترین تکرار
تمام کلماتِ دنیا
قاصرن اَ وصف چشمات
حـتـی عشق
کل اون لحظههایی که اَ درون میزدم فریاد
تک به تک اشکا، همهی دردا
لحظه لحظه شَکِ به فردا
حتی وقت بُریدن، درست سر بزنگاه
تو بودی همراه
رخنهی عشق بودی تو بیپناهی این تن
چشمهی شعر بودی تو بینوایی این لب
چهرهی آرامش تو بیقراری شب
میدونم رفتارام پیرت کرد
ولی تو همیشه بودی بام بیمنت
حتی تو اوج جنونم
از عقلانیت، نقطه عبورم
وقتی که خشمه کُلِ وجودم
شکسته جز به جز غرورم
مطمئنم
دوباره پیدات میکنم
تو صبح غروبم
[همخوان]
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
همهی حرفایی رو نمیگفتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میموندی
تو در من میخوندی
وقتی همه اَ کنارم بیتوجه میرفتن
[قسمت دوم]
نمیگیرم ماتم پاییز
این جهان آخر ما نیست
قصهی نامتعارف
دوتا آدم عادی
مرز بین بیداری و خواب
رویا و واقعیت
ساکن زمین آزاد
بدون تابعیت
بیرنگ، بدون جنسیت
بیمرز، بدون ملیت
برخورد دوتا روح فراتر اَ کالبد
انگار
نه انگار که جسمی هست
مغزی و فکری هست
زمان متوقف و من
دیگه نیستم از این پوچی دلگیر
میشکنه به زودی دیوار زندان خالی
منو تو آزادییم تا وقتی ماییم
راهی داریم، تا وقتی یاریم، جاویدانیم
باهم میکاریم نهالی یادگاری
تا روزی که خورشید تابید و خوابیم
بنویسن زردترین برگم باور نداشت به پاییز
میگذرن روزا میرن اَ یاد
همه گلای صحرا
لختههای رگها
مرور خاطرههای
بازیگر تنها
فارغ اَ فراق و تنگنا
اینجوری بهتره
حتی تو بارش ابرا
تو هستی همراه
[همخوان]
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
همهی حرفایی رو نمیگفتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میموندی
تو در من میخوندی
وقتی همه اَ کنارم بیتوجه میرفتن
مملو اَ رهایی
حسِ فرار یه زندانی
مثل دویدن چشم بسته
وسط یه شنزار
نتیجهی بعدِ اصرار
شیرینترین تکرار
تمام کلماتِ دنیا
قاصرن اَ وصف چشمات
حـتـی عشق
کل اون لحظههایی که اَ درون میزدم فریاد
تک به تک اشکا، همهی دردا
لحظه لحظه شَکِ به فردا
حتی وقت بُریدن، درست سر بزنگاه
تو بودی همراه
رخنهی عشق بودی تو بیپناهی این تن
چشمهی شعر بودی تو بینوایی این لب
چهرهی آرامش تو بیقراری شب
میدونم رفتارام پیرت کرد
ولی تو همیشه بودی بام بیمنت
حتی تو اوج جنونم
از عقلانیت، نقطه عبورم
وقتی که خشمه کُلِ وجودم
شکسته جز به جز غرورم
مطمئنم
دوباره پیدات میکنم
تو صبح غروبم
[همخوان]
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
همهی حرفایی رو نمیگفتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میموندی
تو در من میخوندی
وقتی همه اَ کنارم بیتوجه میرفتن
[قسمت دوم]
نمیگیرم ماتم پاییز
این جهان آخر ما نیست
قصهی نامتعارف
دوتا آدم عادی
مرز بین بیداری و خواب
رویا و واقعیت
ساکن زمین آزاد
بدون تابعیت
بیرنگ، بدون جنسیت
بیمرز، بدون ملیت
برخورد دوتا روح فراتر اَ کالبد
انگار
نه انگار که جسمی هست
مغزی و فکری هست
زمان متوقف و من
دیگه نیستم از این پوچی دلگیر
میشکنه به زودی دیوار زندان خالی
منو تو آزادییم تا وقتی ماییم
راهی داریم، تا وقتی یاریم، جاویدانیم
باهم میکاریم نهالی یادگاری
تا روزی که خورشید تابید و خوابیم
بنویسن زردترین برگم باور نداشت به پاییز
میگذرن روزا میرن اَ یاد
همه گلای صحرا
لختههای رگها
مرور خاطرههای
بازیگر تنها
فارغ اَ فراق و تنگنا
اینجوری بهتره
حتی تو بارش ابرا
تو هستی همراه
[همخوان]
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
همهی حرفایی رو نمیگفتم
تو با من میرفتی
تو در من میخوندی
وقتی که کوچهها رو
بدون مقصد میگشتم
تو با من میموندی
تو در من میخوندی
وقتی همه اَ کنارم بیتوجه میرفتن