Parākandeh-Rooz by Ehsan Ziya Lyrics
آفتاب، پای باختر نرسید
تیرهی شب، عاقبت سر نرسید
تنها بود؛
ساتن دستارش پروا بود،
دلهره پیدا بود
میباخت
روز،این گرداب سرد
پارهی درد، تا ابد سر نکشید
لیق چشمش، تا به آخر نکشید
تنها بود،
معطل فردا بود
میباخت، به عقب برمیگشت؛
آوار
بیزار، پی آخر میگشت اینبار
تیرهی شب، عاقبت سر نرسید
تنها بود؛
ساتن دستارش پروا بود،
دلهره پیدا بود
میباخت
روز،این گرداب سرد
پارهی درد، تا ابد سر نکشید
لیق چشمش، تا به آخر نکشید
تنها بود،
معطل فردا بود
میباخت، به عقب برمیگشت؛
آوار
بیزار، پی آخر میگشت اینبار