Zende Bad Marg by EfraTigh Lyrics
زمین خلق توی خالقم
از این جاده ها از این آدما که آبرن
از این سلول های کف خیابون شهر
از این پاییز که ثانیه هاش همه عاشقن
فارغم
یعنی بی هویت
یعنی من خودم در گیر این بی خودیم
یعنی خالی میشم از فضای این مصیبت
وقتی روزات همه تبعید این امیدن
منم بریدم
با گوش عریان شدت
شاید نیازمند بودن تورو قربان کنن
یکی باید شاه بشه تا که اعدام کنن
شاید مردن همه اونایی که انسان شدن
خفه میشه لای گوش واره ها
شاید عدالت یعنی اینکه پول باشه شاه
شاید خونخواه گدا
شاید چوب پای دار
حرف میزد از اینکه بمیرند روز های سال
روز های سال
وقتی من مردم به شهرو آسمون بگین
اونا زمینو کشتن که توی آسمون بمیرم
من از آدما از سنتو از قانونش بریدم
وقتی مردم چهرتو جلد خط خطی میبینن
چپ میکنم منم هر وری بشینم
بوی گند قانونو روی دفترش ببینم
من هنوز بوی کثافت خیابونو میدم
که خوشبو ترین عطر روی پیرهنمه
من همین به ظاهر آداما رو میگم
که ی مشت حرومزادن تو جلد این کلمه
وقتی من مردم به شهرو آدما بگین
اون زندس تو وجود جز به جز واژه های پیر
می فهمی زندگی جمع میشه تو واژه های بی رحم
وقتی هر لحظه میمیرند
سلول های بی رنگ
اصلا همین بیتو عآمیانه میگم
خدای من خیالِ مثل خالقای این خلق
داد میزد میگفت خالصانه دیدم
که میمردند آدما از قاتلای این تن
تن به تنِ جمیلِ جسدا رو دیدم
که همگی خوابن حس عاشقانه دیدن
ضمیر زنده باد مرگ
خاک میخورد تو این انباری قصه های من
ضمیر زنده باد مرگ
باز میمیرد تو تکرار انتهای من
ضمیر زنده باد مرگ
باز جهان تو چشمای التهاب من
ضمیر زنده باد درد
قافیه شکست به سردی اکتساب درد
از این جاده ها از این آدما که آبرن
از این سلول های کف خیابون شهر
از این پاییز که ثانیه هاش همه عاشقن
فارغم
یعنی بی هویت
یعنی من خودم در گیر این بی خودیم
یعنی خالی میشم از فضای این مصیبت
وقتی روزات همه تبعید این امیدن
منم بریدم
با گوش عریان شدت
شاید نیازمند بودن تورو قربان کنن
یکی باید شاه بشه تا که اعدام کنن
شاید مردن همه اونایی که انسان شدن
خفه میشه لای گوش واره ها
شاید عدالت یعنی اینکه پول باشه شاه
شاید خونخواه گدا
شاید چوب پای دار
حرف میزد از اینکه بمیرند روز های سال
روز های سال
وقتی من مردم به شهرو آسمون بگین
اونا زمینو کشتن که توی آسمون بمیرم
من از آدما از سنتو از قانونش بریدم
وقتی مردم چهرتو جلد خط خطی میبینن
چپ میکنم منم هر وری بشینم
بوی گند قانونو روی دفترش ببینم
من هنوز بوی کثافت خیابونو میدم
که خوشبو ترین عطر روی پیرهنمه
من همین به ظاهر آداما رو میگم
که ی مشت حرومزادن تو جلد این کلمه
وقتی من مردم به شهرو آدما بگین
اون زندس تو وجود جز به جز واژه های پیر
می فهمی زندگی جمع میشه تو واژه های بی رحم
وقتی هر لحظه میمیرند
سلول های بی رنگ
اصلا همین بیتو عآمیانه میگم
خدای من خیالِ مثل خالقای این خلق
داد میزد میگفت خالصانه دیدم
که میمردند آدما از قاتلای این تن
تن به تنِ جمیلِ جسدا رو دیدم
که همگی خوابن حس عاشقانه دیدن
ضمیر زنده باد مرگ
خاک میخورد تو این انباری قصه های من
ضمیر زنده باد مرگ
باز میمیرد تو تکرار انتهای من
ضمیر زنده باد مرگ
باز جهان تو چشمای التهاب من
ضمیر زنده باد درد
قافیه شکست به سردی اکتساب درد